محيا کوچولومحيا کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
امیرنیکان کوچولوامیرنیکان کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره
پسرعمه پوریاپسرعمه پوریا، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
دخترخاله سارینادخترخاله سارینا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

فرشته اي بنام محیا

خداحافظ پوشك!!

سلام به همه! بالاخره ياد گرفتم! هوووووووووووووووووووووووووووورا! در آخرين روزهاي پاييز و در آستانه دو و نيم سالگي بالاخره غول پوشك را شكست دادم و به موفقيتي عظيم دست پيدا كردم! البته فعلا هنوز كنترل 100% ندارم رو برنامه ها، يعني قلق 50%  كار دستم اومده ولي 50% بقيه اش را دارم تمرين ميكنم! ولي بهرحال اميدوار كننده است! البته عصر امروز موقع بازي با بابايي دوباره مچ دستم از جا دررفت و با كلي گريه و زاري رفتيم پيش يه مامان بزرگ مهربون دستم رو درست كرد. شب هم براي فراموش كردن قضيه دستم و براي موفقيت امروز يه جشن كوچولو گرفتيم و جاتون رو خالي كرديم.
26 آذر 1392

روزهاي برفي!

سلام به همه! اينجا ما سه روز داشتيم ريزش برف رو تماشا ميكرديم! اينجا زمستون زودتر از هرجاي ديگه داره از راه ميرسه! خيلي برف اومده. اولين آدم برفيهاي زندگيم رو با ماماني و بابايي روز جمعه درست كرديم و من خيلي از اين كار لذت بردم! اينجا شبها وقتي هوا خيلي سرد ميشه، بعضي از حيووناي بيچاره ميان تو خيابون دنبال غذا، مثل روباه يا خرگوش! من اين روزها سخت ترين آموزش زندگيم رو دارم ميبينم و ديگه همه خسته شديم از اين آموزش تموم نشدني! اميدوارم تا زمان نوشتن پست سي ماهگي ديگه آموزش اين يه مورد تموم شده باشه!       نماي آدم برفيها از پنجره خونه! ...
23 آذر 1392

روياي بيست و نه ماهگي!

سلام به همه! فكر نكنيد ما خيلي بيمعرفتيم، ما فقط كمتر فرصت وبلاگ نويسي و وبلاگ گردي داريم. من دارم به دو و نيم سالگي ميرسم. اين ماه هم همه چيز رو به پيشرفته خداروشكر بجز اون چيز اصلي! فعلا در جاي جاي خونه شيرينكاريهاي من خودنمايي ميكنه! و خانواده همچنان در تلاشي بيهوده براي آموزش من! الان تقريبا حروف انگليسي رو بلدم و چند تا جمله براي معرفي خودم و احوال پرسي ساده رو دارم ياد ميگيرم. چند وقته كه يه شخصيت خيالي درست كردم براي خودم كه بهش ميگم همسر!! مثلا يه وقتها بهش زنگ ميزنم و حرف ميزنيم! تازه يه روز به ماماني ميگفتم زودباش بيا به همسرم سلام كن!!! اصطلاحات مختلفي براي صدا كردن بابايي دارم: باباجون، محسن جان! حاج آقا! بابايي و...
4 آذر 1392

روياي بيست و نه ماهگي!

سلام به همه! فكر نكنيد ما خيلي بيمعرفتيم، ما فقط كمتر فرصت وبلاگ نويسي و وبلاگ گردي داريم. من دارم به دو و نيم سالگي ميرسم. اين ماه هم همه چيز رو به پيشرفته خداروشكر بجز اون چيز اصلي! فعلا در جاي جاي خونه شيرينكاريهاي من خودنمايي ميكنه! و خانواده همچنان در تلاشي بيهوده براي آموزش من! الان تقريبا حروف انگليسي رو بلدم و چند تا جمله براي معرفي خودم و احوال پرسي ساده رو دارم ياد ميگيرم. چند وقته كه يه شخصيت خيالي درست كردم براي خودم كه بهش ميگم همسر!! مثلا يه وقتها بهش زنگ ميزنم و حرف ميزنيم! تازه يه روز به ماماني ميگفتم زودباش بيا به همسرم سلام كن!!! اصطلاحات مختلفي براي صدا كردن بابايي دارم: باباجون، محسن جان! حاج آقا! بابايي و...
4 آذر 1392
1